Quantcast
Channel: سایه عشق
Browsing all 20 articles
Browse latest View live

چراهايی بزرگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 چرا انسان هر گاه دور از غوغاي روز مرگي و برتر از ابتذال زيستن به خود و به اين دنيا مي انديشد و در تامل هاي عميق ميگردد بر دلش درد پنجه مي افكند وسايه غمي ناشناس بر جانش مي افتد دور از نشاط و شعف در...

View Article



خيال من!

من خيال مي كنم پس من هنوز هستمقدم بدين وادي نهادن نيز سخت است ، آن زمان كه علف هاي هرز تيرگي چنبر مي زند بر بالهاي پرواز كه بر همه وجودتبراستي گذشتن از مرز واقعيت و قدم بدين سراي نهادن نيز توان مي...

View Article

نخواهم مرد

مي آيم دل سنگينت را بنوشممي آيم تا ديگر شانه هايت را نبوسمو جا پايت را جنگل شمع بکارممي آيم تا بر لختي سينه ات ببينم                                         نقش زخم هاي مرا نکنده باشيبا برف مي آيم...

View Article

نگاه

    نگاه عاشقانه ات را پنهان كن در شرم زار نفس                     دم به دم ...                  عشق را توقيف كرده اند. هذيان يله بودن دشنه ايست                      - بر قلب ناپاك. حتي اگر تقدير را...

View Article

عدم

     زماني جايي از اشتقاق خواندم....               از ريشه يابي« آدم که از عدم‌‌‌»* مي آيد...                                و «ياءس از سعي »*                     و به دنبال ريشه خودم گشتم...

View Article


زمستان پراحساس

 با من سخن بگوبراي آنکه ديده املبخند پريده رنگت رازخم هاي پنهانت راچه دور از خانه، مي داني که تنها نيستي؟امشب بياراماي نور دلپذير تابستانيديروزهاي تکه پاره،گذشته چه دوردست استو زمان چه به سرعت مي...

View Article

در ابتدای بهار

پرده ها را، مي گويم، پس بزن، ببين چگونه چون حلزون، با تني خيساز برگي به برگي ديگر مي خزم، و به جست و جوي آغوش، آسمان توعشق عشق، پرنده مي نويسم، در ابتداي بهار، در آستان نام سبز تو.حالا بخواب، مي گويد،...

View Article

Image may be NSFW.
Clik here to view.

من ، تو ، شوق رسيدن!

 مي گويند: بتاب! از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي!و من؛ مات! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم!مي گويند: بخوان!از ابتداي خلقت تا روزهاي نيامده!و من؛ مبهوت! در آشفتگي خود فرياد مي زنم!مي گويند: برقص!از...

View Article


دستهايم را که ميگيري...

دستهايم را که ميگيري...حجم نوازش لبريز ميشود!گويي تمام رزهاي زرد باغهابا دستهاي بي دريغ توبراي منچيده ميشوندو قلب منپرنده اي ميشودبه پاکي بيکران نگاهتپر ميکشد...و در آن وسعت بي انتهادر خاکستري اندوه...

View Article


صداي بي صدا

دوباره مي‌نويسمت، بدون اينکه بشمرمبدون اينکه عطرتو، به ذهن خونه بسپُرمبه ناخود آگاه خودم، سري دوباره مي‌زنيبدون اينکه حس کنم، هزار صفحه با مني چه ساده مي‌رسم به تو، هميشه زود باورمکه خواب با تو بودنو،...

View Article

چراهايی بزرگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

View Article

خيال من!

من خيال مي كنم پس من هنوز هستم قدم بدين وادي نهادن نيز سخت ...

View Article

نخواهم مرد

مي آيم دل سنگينت را بنوشممي آيم تا ديگر شانه هايت را نبوسمو جا پايت را جنگل شمع بکارممي آيم ...

View Article


نگاه

View Article

عدم

View Article


زمستان پراحساس

  با من سخن بگوبراي آنکه ديده املبخند پريده رنگت رازخم هاي پنهانت راچه دور از خانه، مي داني که ...

View Article

در ابتدای بهار

پرده ها را، مي گويم، پس بزن، ببين چگونه چون حلزون، با تني خيساز برگي به برگي ديگر مي خزم، ...

View Article


من ، تو ، شوق رسيدن!

  مي گويند: بتاب! از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي!و من؛ مات! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم!مي گويند: ...

View Article

دستهايم را که ميگيري...

دستهايم را که ميگيري...حجم نوازش لبريز ميشود!گويي تمام رزهاي زرد باغهابا دستهاي بي دريغ توبراي منچيده ميشوندو قلب منپرنده اي ...

View Article

صداي بي صدا

دوباره مي‌نويسمت، بدون اينکه بشمرمبدون اينکه عطرتو، به ذهن خونه بسپُرم به ناخود آگاه خودم، سري دوباره مي‌زنيبدون اينکه حس کنم، ...

View Article
Browsing all 20 articles
Browse latest View live